غرق توحید....

نقل کرده اند که...

ابراهیم خواص با مریدی در بیابان می رفت که

ناگهان اواز غریدن شیری برخواست...

مرید از ترس به درختی بجست و میلرزید...

ابراهیم خواص سجاده بیفکند و در نماز ایستاد...

شیر دانست که توقیع خاص دارد چشم در او نهاد تا روز ابراهیم را نظاره میکرد...

و ابراهیم به عبادت مشغول...

پس صبح در انجا پشه ای ابراهیم را بگزید که ناگهان ابراهیم فریادی بزد....

مرید گفت:ای خواجه عجب کاری است که دوش از شیر نمی هراسیدی و امروز از پشه ای

فریاد میکنی؟

گفت:

زیرا که دوش مرا از من ربوده بودندو امروز به خودم باز داده اند...



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در یک شنبه 4 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت 22:51 توسط مهدی| |

کپی برداری بدون ذکر منبع غیر مجاز می باشد
www.sharghi.net & www.kafkon.com & www.naztarin.com